- توسعه فردی
- پرشین تراپیست
- 4 دقیقه
معمولی باشیم
معمولیمعادی و معمولی بودن در دنیایی که شیفته سرعت، پیشرفت، اول بودن و خارقالعادههاست، به نوعی به یک شکستِ پنهان تبدیل شده است. از ستارههای طلایی در مدرسه بگیر تا تقدیرنامههای «کارمند برتر این ماه»، و از اکانت های اینستاگرامی پر از فالوئر بگیر تا مسابقه برای تبدیل شدن به «بهترین نسخه خودت»!
فرهنگ فعلی جهانی، مدام معیارهای موفقیت، ارزشمندی و حتی کافی بودن را بالاتر میبرد و ما را در مسابقه ای بی امان نگاه میدارد. اما آیا این تلاش بیامان برای استثنایی بودن، واقعاً ما را خوشحالتر میکند؟ یا فقط به اضطراب، احساس ناامنی و انزوا منجر میشود؟ به نظر میرسد در زندگی معمولی و بیسروصدا، آرامشی عمیق، معنایی والا و حتی زیبایی نهفته است. شاید وقت آن رسیده است که این حقیقت را دوباره از آنِ خود کنیم.
احساس همیشگی ناکافی بودن: وقتی سقف انتظارات ما به آسمان می چسبد!
افزایش انتظارات از همان سالهای آغازین زندگی شروع میشود. در مدرسه، «متوسط بودن» زمانی نقطه شروع بود؛چیزی برای رشد، نه مایه شرمندگی. اما امروزه کودکان پیش از آنکه فرصت بازی آزادانه را بیابند، به سوی تبدیل شدن به نخبگی سوق داده میشوند. آنها همواره با یکدیگر مقایسه میشوند. نمرههای عالی دیگر «کافی» نیستند، مگر آنکه با جوایز، فعالیتهای فوقبرنامه و نقشهای رهبری همراه باشند. سطح انتظار پیوسته بالاتر میرود، و جای تعجب نیست که وقتی دانشآموزان به دانشگاه یا بازار کار میرسند، فرسودگی شایعتر از رضایت است. رسانههای اجتماعی نیز به این رقابت دامن میزنند. ما فقط بیننده لحظات درخشان زندگی دیگران نیستیم ؛ بلکه در حین دیدن آن لحظات درخشان ، زندگی بیفیلتر خود را با نسخه ادیت و ویرایششده آنها مقایسه میکنیم. جوانان ۲۲ سالهای را میبینیم که استارتاپ راه میاندازند، دنیا را میگردند و خانه میخرند، و از اینکه فقط سر کار میرویم و قبضهایمان را میپردازیم، احساس عقبافتادگی میکنیم. آنچه زمانی استثنایی بود، حالا حداقلِ قابلقبول به نظر میرسد. حتی در زندگی شخصیمان نیز فشار وجود دارد. باید شریک ایدهآل، والدینی مهربان، متخصصان تندرستی و شهروندانی آگاه باشیم—ترجیحاً همه اینها را پیش از ساعت ۹ صبح انجام داده باشیم. انگار افسانهای مدرن شکل گرفته که اگر هر جنبهای از زندگیات را بهینهسازی نکنی، در حال هدر دادن پتانسیل خود هستی.
بیایید روایت را تغییر دهیم.
اگر یک زندگی «معمولی» — شغلی که مخارج را تأمین میکند، روابطی که معنا دارند، و خانهای پر از خنده و ظرفهای نشسته — چیزی برای فرار کردن نباشد، بلکه شایستهی احترام باشد چه؟
در اینکه هر روز، بیهیچ تشویقی، حضور داشته باشی، شأنی نهفته است. در دوست قابل اعتماد بودن، غریبهای مهربان یا همکاری باثبات بودن، معنا وجود دارد. این نقشها به ندرت در شبکههای اجتماعی دیده میشوند، اما ساختار جامعه را چنان بههم میدوزند که شهرت و ثروت از پس آن برنمیآیند.
به معلمان، رفتگران، پرستاران، رانندگان، آشپزها و مراقبانی فکر کنید که با کار بیصدایشان جهان را در حرکت نگه میدارند. شاید هرگز نامشان بر سر زبانها نیفتد، اما کارشان زندگیها را عمیقاً شکل میدهد. شاید روی کاغذ «معمولی» به نظر برسند، اما اثرشان هیچگاه معمولی نیست.
متوسط بودن به معنای بیانگیزه بودن نیست. یعنی زندگیای را که داری بپذیری، نه اینکه مدام آن را با زندگی دیگران مقایسه کنی. یعنی امروز خودت را با دیروز خودت مقایسه کنی نه دیگران. یعنی بفهمی که اگر فوقالعاده و چشمگیر نیستی، شکستخورده نیستی—تو یک انسان هستی، و همین بهتنهایی فوقالعاده است.
خاص بودن هزینه دارد!
دنبال کردن هدف بی نقص بودن به هر قیمتی، اغلب باعث فرسودگی، اضطراب و تنهایی میشود. کمالگرایی به فلج شدن میانجامد، و مقایسه، شادی را از ما میگیرد. ما نمیتوانیم همگی «فراتر از حد متوسط» باشیم—از نظر آماری غیرممکن است. اما جامعه همچنان این رؤیا را به ما میفروشد، و ما همچنان آن را میخریم، فقط برای آنکه احساس ناکافی بودنمان بیشتر شود.
در بسیاری از موارد، ستایش موفقیت، ذهنیتی کمیاب و رقابتی ایجاد میکند: انگار فقط برای تعداد معدودی جا در قله وجود دارد، پس بقیه شکست خوردهاند. اما زندگی جدول امتیاز نیست؛ زندگی، موزاییکی از شادیهای کوچک، لحظههای آرام و ارتباطهای انسانیست.
وقتی از دویدن بیپایان بهسوی هدف بعدی دست میکشیم، میتوانیم واقعاً در لحظه زندگی کنیم. میتوانیم رضایت را نه در برجسته بودن، بلکه در تعلق داشتن پیدا کنیم—به خانوادهمان، به جامعهمان، و به خودمان.
“زندگی خوب” را از نو تعریف کنیم.
تعریف دوبارهی آنچه واقعاً اهمیت دارد، در فرهنگی که به دیده شدن وسواس دارد، شجاعت میطلبد. یعنی نه گفتن به فرهنگِ شتاب و رقابت. یعنی انتخاب ثبات بهجای نمایش، عمق بهجای سرعت، و اصالت بهجای تشویق.
زندگی خوب با جایزهها یا الگوریتمها ساخته نمیشود؛ در گفتوگوهای معنادار شکل میگیرد، در روالهای روزمرهای که به تو زمین میدهند، در غذاهایی که دور میز آشپزخانه تقسیم میشود، در قدمزدنهای طولانی، در مهربانیهای کوچک، و در توانایی استراحت کردن بدون احساس گناه.
کاملاً پذیرفتنیست که کسی باشیم که «دنیا را تغییر نمیدهد»، اما بیصدا، گوشهای از آن را مهربانتر میسازد.
منبع اصلی: